هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

روزهای مادرانه

بهترین هدیه تولد

امروز تولد منه...مامان هلیا ...اولین سالی که تولدم با وجود گل دخترم یه رنگ و احساس دیگه ای داره...شاید نتونم جشنی بگیرم ولی بهترین هدیه رو گرفتم.   ...
9 تير 1393

اولین خنده با صدای بلند

امروز یکی ازون روزهای سختو پشت سر گذاشتیم ..ازون روزها که مثل هر روز خواب کردنت برام یه رویا شده بود و از بیقراریت ناراحت شدم و بغض کردم..یعنی میشه این روزهای سخت زودتر تموم شه .دیروز بعدازظهر یک آغوشی گرفتم تا اون تو خوابت کنم چون عادت داری تو بغل ایستاده بخوابی ولی خوب چون من کمر و دستم درد میگیره گفتم این آغوشی کاررو راحت تر میکنه همون روز امتحانش کردم و کمی طول کشید تا خوابت ببره ولی تحمل کردم و خیلی خوشحال شدم که تونستم خوابت کنم حاضر بودم ساعت ها همون طوری بمونم که فقط تو بتونی کمی راحت بخوابی بعدشم گذاشتمت تو گهوارت و خوابیدی تا صبح و من امیدوار شدم که از فردا صبحش همه چیز تغییر میکنه و من دیگه تو رو راحت میخوابونم...ولی امروز یه...
4 تير 1393

دوماهگیت مبارک

عزیز دلم به سلامتی دو ماهه شدی ..چقدر زود گذشت ..دیگه برامون لبخند میزنیو دل منو باباییو حسابی میبری هرروز با موبایلم ی عالمه ازت عکس میگیرم و لحظه ها رو ثبت میکنم مخصوصا خنده های خوشگلتو...احساس میکنم هر چی بزرگتر میشی احساساتی تر میشیو وابسته تر و بعضی وقتا که گریه میکنی انقدر دلم برا چشمای اشکیت میسوزه که خودمم بغز میکنم. من و بابایی همون روز که دو ماهت شد بردیمت واکسن دو ماهگیتو بزنیم از یک هفته قبلش حسابی فکرمو مشغول کرده بود و میترسیدم اذیت شی و یا بعدش تو خونه بیقراری کنی ولی خوب باید انجام میشد دیگه...تو راه که میبردیمت هم من هم بابایی آرزو داشتیم هزار تا واکسن به ما بزنن ولی یه سوزن به شما نزنن  تو تا اونجا برات چهارقل و آیت...
21 خرداد 1393

این روزها....

عسل مامان سلام ...میخواستم یک کم بنویسم از این روزها که داره یه جورایی هم تند میگذره و هم کند...هم لذت داره و هم سختی ...غرغر نمیخوام بکنم فقط مینویسم که یه روز با هم بیایم بخونیم و بخندیم و ببینیم چه روزهایی رو باهم گذروندیم.. روزها خیلی کم خواب هستی عسل خانوم و شاید به خاطر کولیک باشه یعنی دکترا که اینو میگن،به زور منو بابایی خوابت میکنیم و باید تو بغل راهت ببریم تا بخوابی و وقتی میخواهیم بذاریمت سر جات چند دقیقه بعد بیدار میشی!!!!...و دوباره از اول..وقتی هم خوابت برد یه پروانه هم نباید از کنارت بگذره وگرنه بیدار میشی .آخه وقتی هم نمیخوابی کمتر آرومی و نق میزنی...و من کمتر فرصت میکنم اون صورت خوشگل و ماهتو بخورم...وقتی عکساتو نگاه میکنم...
14 خرداد 1393

روز پدر

تقدیم به بهترین همسر دنیا همسر عزیزم،هزاران شاخه گل را به وجود مهربانت تقدیم میکنم و به خاطر تمامی خوبیهایت بر دستانت بوسه میزنم و این روز را به همراه فرزندمان به تو بهترینم تبریک میگویم ...دوستت داریم.     نامه ی پدر به دختر:   ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ . ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ . ... ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭ...
31 ارديبهشت 1393

حمام چهل روزگی

هلیا جونم امروز شما چهل روزه شدی،مبارکت باشه عزیزم...مامان زری جون هم شما رو بردن حموم و کلی بهت خوش گذشت و خوشحال شدی...ما هم اونجا برای سلامتیت دعا کردیم و آب روی سرت ریختیم.       ...
30 ارديبهشت 1393

جشن قدم هلیا جون

عزیز دلم مامان زری جشن قدم شما رو در شب میلاد امام علی برات گرفت و مولودی گرفتیم و یک عالمه مهمون دعوت کردیم و خیلی خوش گذشت ،دست مامان زری درد نکنه،شما هم اون روز خیلی دختر خوبی بودی وبیشتر مهمونیو خوابیدی و همه از روی ماهت تعریف کردن.       ...
22 ارديبهشت 1393

یک ماهگیت مبارک عسلم

دختر عسلم تا چشم به هم گذاشتیم یک ماهه شدی ایشالا جشن یک سالگیتو بگیریم .ما هم تصمیم گرفتیم یک کیک کوچولو بگیریم و ماهگردتو جشن بگیریم .اینجا بود که اولین پیراهن زندگیتو پوشیدی...یک روزی میاد که پبراهن عروسیتو میپوشی عروسکم.هم دلم میخواد زود بزرگ شی هم دلم برا تک تک این لحظه ها و روزها تنگ میشههه.           ...
21 ارديبهشت 1393

ماشالا به برگ گلم

خرگوش کوچولوی مامان ،اولین لباسایی که تنت کردم اینا بود...فعلا هم همینا فقط اندازته خاله ریزه من.       دستمو کنار صورتت گذاشتم که ببینی چقدر کوچولو بودی   این پلاکو مامان زری به مناسبت روز تولد حضرت زهرا برات هدیه آورد   ناخنات خیلی بامزه هستن   خنده های الکیت منو کشته     لب و دهن شیرررریییی   این لباس آبیه هم خیلی بهت میاد شبیه پسرا میشی...چرا غمگینی مامانیییی؟   قربون چشای متعجبت برم   لثه هات منو میکشههههه     خانوم لب غنچه ای   ...
19 ارديبهشت 1393