اتفاقات 10 ماهگی
هلیا جون ما این روزا خیلی شیطونی میکنه و دستشو به میز و دیوار میگیره و راه میره و ما هم به طور کل باید کنارش بشینیم و مواظب باشیم که اتفاق خطرناک نکنه و یا نیفته هر چند که تا سر برمیگردونیم میبینیم از رو میز و مبل آویزون شده...هم خیلی سخته هم شیرین...خاله نرگس بهش یاد داد که از ارتفاع چطور بیاد پایین و با سر نیاد و پشتشو بکنه و اول پاهاشو بذاره زمین و هلیا خانوم هم خوب یاد گرفت...البته نه از هر ارتفاعی دخترممممم...!!
پریشب خاله نرگس برگشتن لندن و ما دوباره تنها شدیم خیلی بهت عادت کرده بود و در آخر هم به خاطر اینکه ما گریشو نبینیم زود رفت یه اتاق دیگه و خلاصه خداحافظی کوتاهی داشتیم...ای خدا چقدر سخته این روزاااا
الان هم سرکار هستم و دارم مینویسم چون خونه اصلا وقت نمیشه...الان خدا میدونه مامان زری داره با شیطونیهات چیکار میکنه...دیروز که رفتم خونه دیدم چتری موهاتو کوتاه کرده بود خیلی بامزه شده بودی شبیه دورا شده بودی عسلم...دوتا دندون پایینتم که دراومده..ازبین میوه ها فعلا لیمو شیرین و خیار و دوست داری ...غذا هم اگه توش رشته باشه دوست داری مثل ماکارونی...نودل..برا همین اول رشتشو بهت نشون میدم که بخوری و مامیو ناامید نکنی..چیزی به عید نمونده...اولین عید نوروز با دختر گلم