10 ماهگیت مبارک

اول یک خبر خوب که بالاخره خاله نرگس اومد ایران و شما دوباره همدیگرو دیدین اول از دیدنش تعجب کردی ولی بهش لبخند زدیو زود باهاش دوست شدی خوش بحالت با همچین خاله مهربونی که داری فقط حیف که دور از ماست و دیر به دیر میبینیمش...خودش میگه با دیدن تو اشک تو چشاش جمع میشه از علاقه زیاد...من و تو هم اونو خیلی دوست داریم ...من این ماه رفتم سر کار و شما رو صبحا تا بعد از ظهر میذارم پیش مامان زری گل ...دستش درد نکنه ...خیلی برامون زحمت میکشه...الانم دارم تو محل کار این پستو میذارم و تازه دیروز از سفر مشهد که با خاله نرگس و مامان زری اینا رفته بودیم برگشتیم .بیست و یکم بهمن که شما ده ماهه شدی تاریخ پروازمون به مشهد بود...و این اولین سفر رسمی شما با هواپیما بود ...خیلی خوش گذشت...تو هواپیما که اصلا اذیت نکردی و خوابیدی...تو حرم هم که خیلیی شیطونی میکردی و چهار دستو پا اینور اونور میرفتیو نینیها رو که میدیدی کلی ذوق میکردی ...همه مهرها رو هم از جلوی مردم برمیداشتی...زیارتت قبول باشه گلم موقع برگشت هم برا آخرین بار رفتیم حرم و تو با امام رضا بای بای کردی...ایشالا بزرگتر که شدی بازم بریم...

میز و سفره غذا رو که میبینی میگه بههه...ولی ما رو میکشی که یک قاشق سوپ بخوری ...من خیلی ناراحتم که کم غذایی و تو مشهد برات دعا کردم که همیشه سالم باشی...یک روز هم مهمان غذای امام رضا شدیم و قیمه خوردیم البته تو غذاخوری خوابت برده بود و من غذا برات آوردم تو هتل و اونجا خداروشکر چند تا قاشق پلو خوردی...این غذا خیلی ارزش داره و خیلیا دنبالشن که حتی یک قاشق ازش بخورن دخترم

یک روز هم از طرف گشت هتل رفتیم کوه سنگی که بارون گرفت و با هم رفتیم آلاچیق و آش خوردیم...سرد هم بود...و بعدش مارو بردن مرکز خرید پروما ...ما که با شما امکان گشتن و خرید کردن نداریم...تو کالسکه زیاد نمیمونی و میخوای بیای بیرون یا تو بغلمون...بابایی برات بلیط بازی با لوازم سرسره و تاب گرفت ولی میترسیدیو سوار نمیشدی وهمش به من میچسبیدی که بیای بیرون...فکر کنم هنوز برات زوده گلم..زودتر بزرگ شو تا ببرمت خرید و پارک و شهربازی

راستی خبر مهم دیگه اینکه ماه پیش یکی از دندونات هم از لثه پایینت دراومد و من کلی قربون صدقه دختر یه دندونم میرم