هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

روزهای مادرانه

دوماهگیت مبارک

عزیز دلم به سلامتی دو ماهه شدی ..چقدر زود گذشت ..دیگه برامون لبخند میزنیو دل منو باباییو حسابی میبری هرروز با موبایلم ی عالمه ازت عکس میگیرم و لحظه ها رو ثبت میکنم مخصوصا خنده های خوشگلتو...احساس میکنم هر چی بزرگتر میشی احساساتی تر میشیو وابسته تر و بعضی وقتا که گریه میکنی انقدر دلم برا چشمای اشکیت میسوزه که خودمم بغز میکنم. من و بابایی همون روز که دو ماهت شد بردیمت واکسن دو ماهگیتو بزنیم از یک هفته قبلش حسابی فکرمو مشغول کرده بود و میترسیدم اذیت شی و یا بعدش تو خونه بیقراری کنی ولی خوب باید انجام میشد دیگه...تو راه که میبردیمت هم من هم بابایی آرزو داشتیم هزار تا واکسن به ما بزنن ولی یه سوزن به شما نزنن  تو تا اونجا برات چهارقل و آیت...
21 خرداد 1393

این روزها....

عسل مامان سلام ...میخواستم یک کم بنویسم از این روزها که داره یه جورایی هم تند میگذره و هم کند...هم لذت داره و هم سختی ...غرغر نمیخوام بکنم فقط مینویسم که یه روز با هم بیایم بخونیم و بخندیم و ببینیم چه روزهایی رو باهم گذروندیم.. روزها خیلی کم خواب هستی عسل خانوم و شاید به خاطر کولیک باشه یعنی دکترا که اینو میگن،به زور منو بابایی خوابت میکنیم و باید تو بغل راهت ببریم تا بخوابی و وقتی میخواهیم بذاریمت سر جات چند دقیقه بعد بیدار میشی!!!!...و دوباره از اول..وقتی هم خوابت برد یه پروانه هم نباید از کنارت بگذره وگرنه بیدار میشی .آخه وقتی هم نمیخوابی کمتر آرومی و نق میزنی...و من کمتر فرصت میکنم اون صورت خوشگل و ماهتو بخورم...وقتی عکساتو نگاه میکنم...
14 خرداد 1393

روز پدر

تقدیم به بهترین همسر دنیا همسر عزیزم،هزاران شاخه گل را به وجود مهربانت تقدیم میکنم و به خاطر تمامی خوبیهایت بر دستانت بوسه میزنم و این روز را به همراه فرزندمان به تو بهترینم تبریک میگویم ...دوستت داریم.     نامه ی پدر به دختر:   ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ . ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ . ... ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭ...
31 ارديبهشت 1393

حمام چهل روزگی

هلیا جونم امروز شما چهل روزه شدی،مبارکت باشه عزیزم...مامان زری جون هم شما رو بردن حموم و کلی بهت خوش گذشت و خوشحال شدی...ما هم اونجا برای سلامتیت دعا کردیم و آب روی سرت ریختیم.       ...
30 ارديبهشت 1393

جشن قدم هلیا جون

عزیز دلم مامان زری جشن قدم شما رو در شب میلاد امام علی برات گرفت و مولودی گرفتیم و یک عالمه مهمون دعوت کردیم و خیلی خوش گذشت ،دست مامان زری درد نکنه،شما هم اون روز خیلی دختر خوبی بودی وبیشتر مهمونیو خوابیدی و همه از روی ماهت تعریف کردن.       ...
22 ارديبهشت 1393

یک ماهگیت مبارک عسلم

دختر عسلم تا چشم به هم گذاشتیم یک ماهه شدی ایشالا جشن یک سالگیتو بگیریم .ما هم تصمیم گرفتیم یک کیک کوچولو بگیریم و ماهگردتو جشن بگیریم .اینجا بود که اولین پیراهن زندگیتو پوشیدی...یک روزی میاد که پبراهن عروسیتو میپوشی عروسکم.هم دلم میخواد زود بزرگ شی هم دلم برا تک تک این لحظه ها و روزها تنگ میشههه.           ...
21 ارديبهشت 1393

ماشالا به برگ گلم

خرگوش کوچولوی مامان ،اولین لباسایی که تنت کردم اینا بود...فعلا هم همینا فقط اندازته خاله ریزه من.       دستمو کنار صورتت گذاشتم که ببینی چقدر کوچولو بودی   این پلاکو مامان زری به مناسبت روز تولد حضرت زهرا برات هدیه آورد   ناخنات خیلی بامزه هستن   خنده های الکیت منو کشته     لب و دهن شیرررریییی   این لباس آبیه هم خیلی بهت میاد شبیه پسرا میشی...چرا غمگینی مامانیییی؟   قربون چشای متعجبت برم   لثه هات منو میکشههههه     خانوم لب غنچه ای   ...
19 ارديبهشت 1393

روز مادر و خواندن اذان در گوش هلیا

تولد حضرت زهرا و روز مادر که هلیا جون هم 10 روزه شده بود با بابا محمدش و بابا حسن بردیمش مسجد محل خونه مامانمینا(مسجد جمکران) و قبل از اذان مغرب حاج آقا یوسفی تو گوشش اذان خوند. هلیا جونم حالا که خودم مادر شدم تازه فهمیدم همه مامانا چقدر فرزندشونو بی توقع عشق می ورزند و برای خوشحالی و راحتیش حاضرند هرکاری انجام بدن...الان قدر مامان خودمو میدونم و فهمیدم که تا ماها بزرگ شدیم چقدر سختی کشیدن،ایشالا که همه مامانا زنده باشند و خدا همه نینیها رو براشون حفظ کنه..آمین
31 فروردين 1393

خاطره زایمان

هفته های آخر رو طی میکردم  و قبل از عید نوروز  که پیش دکترم خانم دکتر موید محسنی رفتم برام سونو نوشته بود جوابش رو که پیشش بردم گفت مایع آمنیوتیکت که کمه!باید دوباره سونو بدی ..این چند روزو مایعات زیاد بخور و اگه مایع بالا نرفت با من تماس بگیر .منم برا روز 28 اسفند وقت سونو گرفتم و قبلش تا میتونستم مایعات خوردم .خوشبختانه عددش مناسب شد ولی بازم زیاد نبود....خلاصه رفتیم تا روز 16 فروردین که من دوباره ویزیت شدم و ازون به بعد چند بار دیگه سونو دادم و مایع کمتر شده بود!!!... تلفنی با خانم دکترم تماس گرفتم و جواب سونو رو براش خوندم...و ایشون هم گفتن فردا صبح زود برم بیمارستان که تست حرکت جنین رو بدم...اون شب اتفاقی اصلا تا صبح خوابم ...
22 فروردين 1393

فرشته ما زمینی شد

هلیا عزیز ما در روز پنج شنبه مورخ 21 فروردین سال 93 در بیمارستان خاتم الانبیا با وزن 2/650  کیلوگرم و قد 48 سانتیمتر متولد شد و یک دنیا عشق رو برامون به ارمغان آورد.   ...
21 فروردين 1393